ناشناس
ادامه..
ادامه..
آدمها به کفشها بیشباهت نیستند
کفشی که همیشه پایت را میزند
آدمی که همیشه آزارت میدهد
هیچ وقت نخواهد فهمید تو
چه دردی را تحمل کردی تا با او
همقدم باشی ...
فروغ فرخزاد
میخواهی برایت یک قصه تعریف کنم که آخرش را نمیدانم؟
-تعریف کن
دوستت دارم.....
_چه جمله باعث شده خودت متنفر بشی؟
+مگه من ازت خواستم؟!
(نه تو نخواستی ، من خودم خواستم
که دوست داشته باشم و بهت کمک کنم
فکر میکردم میفهمی چقدر با ارزشی برام اما تنها چیزی که نصیبم شد کنارم بودی اما تو خوشیام نه اونموقه ها که نیازت داشتم، باعث شدی لحظاتی که مثل بهترین خواهرا گذروندیمشون مثل کابوس بشه:)
مرسی ازت...
خیلی وقتا با حرفایی دلداریتون دادم که خودم شدیدا به اون حرفا نیاز داشتم...
یا پشت کسی بد نباش
یاجلو روش هم همونجوری باش
فکر کن ترکیب دامنو ریش چجوریه ،هوم؟
آهنگ صبحت بخیر عزیزم رو شنیدید؟
بعد خوندن داستانش بدجور بغضم گرفت
داستانش این بوده که توی آبادان یه پسر شونزده ساله ای عاشق یه دختره میشه،اونقدر عاشق که پدر مادرشو مجبورمیکنه برن خواستگاریش میرن خواستگاری اما پدر دختر مخالفت میکنه،میگه حتما باید مدرک دیپلم داشته باشی پسر درس میخونه،پدر دختر بازهم مخالفت میکنه میگه باید بری سربازی،پسر توی بیست سالگی میره و توی بیست دو سالگی برمیگرده،پدر دختر بازهم کوتاه نمیادو به مخالفت ادامه میده تا اینکه توی سن سی دو سالگی به هم میرسن،اینم بگم که دختره هم پسره رو دوست داشته و براش صبر کرده
خلاصه این دو نفر به هم میرسند شب عروسی خسته به خونه میرسن،دختر از فرط خستگی روی مبل خوابش میبره و پسر بعد بوسیدن پیشونیش میخوابه ،صبح روز بعد زودتر پسر بیدار میشه و مشغول درست کردن صبحانه میشه یکم که میگذره نگران میشه برمیگرده د میبینه دختر بدنش سرده و نفس نمیکشه سریع دکتر خبر میکنه و دکتر میگه این دختر دیشب از فرط خوشحالی ایست قلبی کرده
و اینجا
صبحت بخیر عزیزم
با آنکـه گفتـه بودی
دیشـب خـدانگهدار
با آنکه دست سردت
از قـلـب خـستـه تـو
گویـد حدیث بـسـیـار
و آره🙂🤌
هر چقدر هم که بگوییم مردها فلان، زنها فلان،یا تنهایی خوب است و دنیا زشت است ؛ آخرش روزی قلبت برای کسی تندتر میزند...
موقعیت:
از هر خوراکی رنگ قرمزشو کنار میزاری چون میدونی ممکنه رنگش از چی باشه💀🕳.
پاستیل قرمززز